زعفران بانو

شادبودن بچه هام بزرگترین خواسته ی زندگیم

👈عدالت👉

تا حالا براتون پیش اومده ببینید ؛کودکی قلدری کنه ، زور بگه و مورد حمایت والدینش قرار بگیره؟ درست مثل امروز_ توی پارک_ وقتی نیایش ، با چنین بی عدالتی ای مواجه میشه! البته در غیاب من . همان زمانی که کمی آن ور تر مراقب شهریار بوده ام!... ماجرا اینگونه بود:کودکی که تمام حروف الفبا را برمی دارد! و مادری ، که بی تفاوت از زورگویی فرزندش ، باعث سرازیر شدن اشک های نیایش می شود! آیا حس مادرانه هر زن فقط مربوط به فرزندی است که به دنیا آورده؟! آیا ما بزرگترها انقدر هیولا هستیم که در غیاب والدین به خودمان اجازه قلدری و زورگویی می دهیم؟! وظیفه ما در قبال چنین رفتارهایی چیست؟ .... این عکس درست همون جایی هست که این اتفاق ...
23 دی 1398

جداسازی اتاق ها

خوب دقیقا دوسال ونیمه که شدی یکدفعه مامانی به این فکرافتادکه دیگه وقتش شده و باید بری توی اتاق خودت......این شد که کل خونه رو به هم ریختیم وتخت خوشگلت وبردیم توی اتاقت.....تا یه مدت من وبابایی روی زمین کنار تختت شبها رو صبح کردیم تا با محیط اتاقت انس بگیری....خلاصه کار بعد از گذشت دو ماه فهمیدیم که میتونیم تنهات بگذاریم بنابراین چشمهای نازتو که بستی ما هم زحمت وکم کردیم وبه اتاق خودمون برگشتیم....ولی انگار یه جای کار ایراد داشت چون اون شب خواب به چشم من وبابایی نمیومد دلم واست تنگ شده بود بابایی هم میگفت دلش میسوزه که تنهات گذاشتیم این شد که قووول دادیم فقط وفقط یه شبه دیگه پیشت باشیم ...
14 تير 1393

دریا

من امروز اومدم دریااااا مامانم اجازه داده رو ماسه ها با پای برهنه راه برم...یه کم فکر کنم انگار بد نیست... واااای جونمی خیلی خوبه... اینم منو بابایی که عاشق همیم... اب بازی چه کیفی داره... خلیج همیشه فارس دوست دارم... خلیج همیشه فارس برای ما میمونه اینم یه ژست توووپ... خوب دیگه ما رفتیم خداحافظ غروب جمعه... ...
16 شهريور 1392