زعفران بانو

شادبودن بچه هام بزرگترین خواسته ی زندگیم

جشن قدم

خوشگل مامان :درست چند روز بعد از تولد یکسالگیت تاتی تاتی کردی و این شد اغاز راهی طولانی و پر فراز و نشیب که قراره در مسیر موفقیت برداری.  به یمن قدوم مبارکت یه جشن قدم سه نفری گرفتیم و تا اخر شب من وبابایی کمکت کردیم تعادلت رو توی راه رفتن حفظ کنی .نیایش خانم هم از این که تونسته بود راه بره خیلی خوشحال بود ...
5 دی 1391

اولین بهار بودنت

فرشته خانمم یک شب قبل از اینکه زمینی بشی دیوان حافظ رو باز کردم .خواجه شیراز نوید امدنت را اینگونه به من داد:  شممت روح وداد وشمت برق زصال    /بیا که بوی ترا میرم ای نسیم شمال  امسال شهریور تو در کنار ماهستی وما یکسالگی ترا جشن میگیریم ...
1 دی 1391

در استانه یکسالگی

دختر زیبایم .زعفرانم.اصلا تمایلی به نوشتن این مطلب را نداشتم.اما از انجا که زندگی ما انسان ها ترکیبی از غم وشادی است این خاطره تلخ را هم در وبلاگت مینویسم.وقتی که ١١ ماهه بودی و هنوز راه نمیرفتی دست زیبایت در حین بازی  دچار اسیب شد ودل من وبابایی حسابی لرزید.خیلی سریع تورا به بیمارستان منتقل کردیم وازجان ودل برای بهبودیت تلاش کردیم.ان روز مامانی به اندازه تمام عمرش اشک ریخت ودعا کرد.اما خیلی زود خوب شدی ودوباره خنده های شیرینت به زندگی ما رنگ شادی داد. ...
21 آذر 1391

واکسن 4ماهگی

  دختر نازم اذرماه 90 وقتی سه ماه بودی بابایی مارو برد جهرم خونه مامان جون اینا.اونجا هوا خیلی سرد بود وما بیشتر تو خونه میموندیم تا گل دخنرمون سرما نخوره .یک ماهی اونجا بودیم تا وقت واکسن زدنت رسید .میدونی واکسن 4ماهگی رو کی بهت زد:اره خاله سوسن مهربونت ...تا همیشه سالم و تندرست بمونی ...
6 خرداد 1391